یه روز خوب زمستانی
سلام نفسم خدارو شکر که بهتری وقتی سالم و شادی انگار تمام دنیا مال منه. دختر گلم هوس گردش کرده منو بابای هم اطاعت امر کردیم رفتیم پیک نیک زمستانی همش اصرار میکردی بریم جنگل کباب بخوریم حقم داشتی از وقتی پاییزو زمستان اومده درست وحسابی تورو تفریح نبردیم نانازم .هوا با ما یاری کرد و رفتیم دهکده توریستی که بعد جنگل سراوان هست جای خیلی با صفای بود انگار بهار بود درختای الوچه شکوفه زده بودن زمین سبز بودو گل باران دخترم کلی ذوق میکرد بعد آتیش به پا کردیم تو هم همش می گفتی بریم ریزوم جمع کنیم منظورت هیزم بود قربون شیرین زبونیات بساط کباب و به راه کردیم بر خلاف ذوقی که برای کباب داشتی 2دونه بیشتر نخوردی به قول خودت هله هوله خور شدی کمتر از قبل غذا میخوری مهد کودک تاثیر بدی روت گذاشته حتی نصف شب هم بیدار میشی کیک و ... می خوای بگذریم بعد رفتیم کنار رود خونه انقدر خوب و با صفا بود دوست نداشیم برگردیم مخصوصا تو عسلم با وعد و وعید از اونجا دل کندی همین که سوار ماشین شدی خوابت برد الهی فدات بشم دخترم خسته شدهوقت شد عکساتم میذارم