بدون عنوان
سلام نفسم وقتی خواستم این وبلاگ واست درست کنم دوست داشتم از خوشیت برات بنویسم ولی چه کنم که زندگی غم و شادی در کنار هم داره عسلم هنوز درگیر بیماری قبلیت بودیم که دچار یه بیماری جدید شدی این اواخر هر چی میخوردی بالا می اوردی صرفه های شبونت که منو بابای واقعا داغون کرده بود خیلی ضعیف شدی عزیز دلم هم اسهالی شدی هم هر چی میخوری بالا میاری تو این دو هفته چهار بار بردیمت دکتر امیدوارم هیچ بچه ی مریض نشه تو هم زود زود حالت خوب شه .راستی دایی عباس بعد چند مدت اومد خونمون چون مریض بودی زیاد نتونستیم بگردیم خوش باشیم هم تو بی حال بودی از بی حالی تو منو بابای هم بی رمق بودیم ولی سعی کردم به دایی هم خوش بگذره رفتیم ماسوله اولین بار بود تو پاییز و شب می رفتم ماسوله خوشبختانه هوا خوب بود و مشکلی واست پیش نیاوردماسوله شبشم قشنگه کمی شلوغ بود چه حالی میداد بخاری هیزمی ها که بیرون روشن بودن محیط گرم کرده بودن خاله و عمو هادی هم با ما بودن خوش گذاشت شب خوبی بود دایی 2 روز پیشمون موند بعد برگشت .دختر قشنگم منو بابای خیلی دوست داریم امیدوارم دیگه مریض نشی