بدون عنوان
سلام دخمل نازم این روزا نمی تونم زیاد پایه نت بیام آخه دکتر گفته سیاتیک دارم استراحت باید کنم ولی چند روز و باهم می نویسم. بعد دوچرخه که واست گرفتیم که به اونم رازی نشدی تصمیم گرفتم یه تاب واست بگیرم آخه عاشق سرسره تاب هستی وقتی می بردیمت پارک ساعتها بازی می کردی باز به زور می آوردیمت خونه والبته عاشق بازی دست جمعی با بچه ها الهی بمیرم واست عسلم آخه تو فامیلا بچه ای نیست تا باهاش بازی کنی امیدوارم خاله جون یه نی نی بیاره تا از تنهای دربیای عسلم این جمعه هم طبق معمول با خاله وعمو هادی ومامانی وبابای باباجون رفتیم به دل طبیعت خیلی خوش گذشت ولی موقع عصر بارون شدیدی بارید تو هم که عادت شیشه ماشینو باز کردنو نمی خوای ترک کنی فرداش یه کوچول...
نویسنده :
مامانی
19:55
بدون عنوان
سلام دخترکم عسلم اینروزها خیلی لجباز شدی کافیه یه چیز بخوای مارو کچل میکنی بابایی هم که طاقت دیدن گریه وناراحتی تورو نداره هر چی بخوای واست سریع آماده می کنه امیدوارم قدر باباجونیو بدونی چون خیلی خیلی دوسست داره ومهربون دلسوزه دلبندم هر پدر مادری دوست داره کودک دلبندش بهترینهارو داشته باشه ولی اگه یک موقع به خواسته ات نه گفتیم بدان که صلاح کار همین بود بگذریم .البته مامان بزرگ میگه بابا مهدی هم کوچولو بود مثل تو لج می آورد تا چیزیو که میخواست بدست نمی آورد کوتاه نمی اومد بالاخره لجبازی امروزت کار ساز شد دوچرخه که می خواستی خریدی مبارکت باشه عزیزم البته یه دوچرخه می خواستی که مناسب سنت نبود ولی با هزار ترفند دوچرخه مناسب سنتو خ...
نویسنده :
مامانی
0:24
می خواهم بر گردم به روزهای کودکی
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آ ن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود عشق تنها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین دشمنام خواهر و برادرهای خودم بودند تنها دردم زانوهای زخمی ام بودند تنها چیزی که میشکست اسباب بازیهایم بود ومعنای خداحافظ تا فردا بود
نویسنده :
مامانی
23:08
بدون عنوان
عسلم این روزا خیلی شیطونی میکنی کارت شده ریخت و پاش هر روز یه قابلمه برمیداری هر چی دلت خواست توش میریزی میگی دارم غذا میپزم جالب اینجاست که اصرار میکنی که ما غذا رو بخوریم هرچی ادویه دارم تموم کردی خانوم کوچولو دوست ندارم اینو بنویسم ولی امروز یه خرابکاری کردی که تعجب کردم تو تخت جیش کردی همیشه خودت میرفتی دستشویی یا به مامانی میگفتی ولی امروز چی شد که نگفتی 5شنبه هم با خاله جون اینا رفته بودیم اردبیل خونه بابابزرگ حیف که فقط یه روز موندیم خیلی هوای خوب و خنکی داشت این بار خوبه که تو ماشین زیاد اذیتم نکردی آخه عادت داری همش شیشه ماشینو بدی پایین کلی از این کارت من و بابایی حرص میخوریم البته خاله جونم خیلی تو آرام نگه داشتنت کمک...
نویسنده :
مامانی
23:05
آخه چه دختر آرومیه
شیرین زبونیهای آیلین : پوپو = کوکو هبا کن = نگاه کن مهمس = مهندس پاهو = کاهو پیف = کیف بل = گل باو = گاو وقتی هم که میخواد حرفاشو تایید کنیم میگه ( حرف بژن ) ...
نویسنده :
مامانی
19:02
بدون عنوان
نفس مامان اینروزها مامانی یکم کم حوصله شده اگه بهت بی توجهی کردم ببخش آدم بزرگا گاهی دلشون می گیره ولی خندهات همیشه بهم روحیه داده خوش بحالت عزیزم فارغ از غمهایه دنیا هستی امیدوارم همیشه شادو سلامت باشی غم تو چهرت نبینم عسلم دوست ندارم ناراحتیه من یا بابارو ببینی آخه هر وقت قیافه ما ناراحته تو هم غصه می خوری الهی قربونه دختر مهربون دلسوزم برم ...
نویسنده :
مامانی
18:57
بدون عنوان
اي تمام زندگي و هستي ام، عشق را با تو تجربه كردم و بدان مرواريد زيباي عشقت هميشه در صدف سرخ قلبم جاي دارد. بهترينم، به پاي همه خوبيهايت برايت خوب بودن، خوب ماندن و خوب ديدن را آرزو مي كنم. روز مرد را به تو عزيزترينم تبريك مي گويم اینم از طرف آیلین دخمل بابا ...
نویسنده :
مامانی
11:15
بدون عنوان
عشششششق منی
فرشته کوچولوی من در تاریخ 1390/6/17 زندگیمون رو قشنگتر کرد دخترم دلیل زندگیم این وبلاگو واسه تو درست کردم تا لحظات شیرین با تو بودن را ثبت کنم.دخمل قشنگم تو ثمره عشق منو بابای هستی که به لطف خدا وارد زندگی ما شدی وزندگیمونو شیرینتر کردی . میخوام از لحظه اول با تو بودم بگم موقع رفتن به بیمارستان خیلی استرس داشتم چشم بابای ومادرجونم پر اشک بود موقع رفتن به اتاق عمل ولی همه چی به خوبی تمام شد خوشگل مامانی چشم مارو روشن کرد همه تو بیمارستان محو تو بودن اخه خیلی ناز بودی صورتی رنگ دوست داشتم همش بغلت کنم ولی تو چشای نازت و باز نمی کردی تا دو روز چشاتو باز نکردی مارو تو خماری گذشتی وقتی چشاتو باز کردی بابای خیلی ذوق کرد که چشات ر...
نویسنده :
مامانی
15:02