بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بی حالی نفسسسسسسم
سلام دختر گلم قربون خنده های قشنگت برام که اینروزا کمتر می خندی اخه مریض و بی حوصله شدی چند روزیه به سختی دسشویی می ری همش دل درد داری 2بار بردمت دکتر ولی خوب نشدی امروزم بردم واست آزمایش نوشت وقتی مریض میشی خودمو می بازم منم مثل تو بی حال بی حوصله می شم خدا هیچ کس و مریض نکنه مخصوصا بچه هارو تقصیر خودتم هست دسشویتو نگه می داری وقتی میریم مسافرت دسشویی جای دیگه نمی ری .چقد زجر آوره وقتی دلبندت جلوی چشمات گریه ناله می کنه تو کاری نتونی بکنی خدایا مواظب کوچولوها باش کاش زود خوب بشی بیای سر به سر ما بزاری ...
نویسنده :
مامانی
17:30
بدون عنوان
یادم رفت بنویسم جمعه نیمه شعبان رفتیم اردبیل عروسی دختر عموی من رویا جون این اولین سفر با ماشین خودمون بود نهارو تو آستارا خوردیم بعد دایی عباس زنگ زد واسرار کرد با هم بریم عروسی بعد حرکت کردیم به سوی اردبیل خیلی دلم تنگ شده بود خوب شد که رفتیم خونه بابا بزرگ منم که برم خونه مادری رژیم بیخال شدم افتادم به جان باقلوا آیلین جونم هم خیلی خوشحال بود خونه مامان من یه نفسی می کشم با دایها سرگرم میشی منم خستگی در می کنم جای خاله جون عمو هادی هم خالی بود .بعد آماده شدیم رفتیم عروسی اولش که خیلی خوب بودی همش می رقصیدی با بچه ها بازی می کردی آخر های عروسی لج آوردی بریم حسابی خوابت می اومد قربونت برم جیگر...
نویسنده :
مامانی
20:37