آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

آیلین دنیای مامان و بابا

بی حالی نفسسسسسسم

سلام دختر گلم  قربون خنده های قشنگت برام که اینروزا کمتر می خندی اخه مریض و بی حوصله شدی چند روزیه به سختی دسشویی می ری همش دل درد داری 2بار بردمت دکتر ولی خوب نشدی امروزم بردم واست آزمایش نوشت  وقتی مریض میشی خودمو می بازم منم مثل تو بی حال بی حوصله می شم خدا هیچ کس و مریض نکنه مخصوصا بچه هارو  تقصیر خودتم هست دسشویتو نگه می داری  وقتی میریم مسافرت دسشویی جای دیگه نمی ری .چقد زجر آوره وقتی دلبندت جلوی چشمات گریه ناله می کنه تو کاری نتونی بکنی  خدایا مواظب کوچولوها باش کاش زود خوب بشی بیای سر به سر ما بزاری ...
3 تير 1393

بدون عنوان

یادم رفت بنویسم جمعه نیمه شعبان رفتیم اردبیل عروسی دختر عموی من رویا جون  این اولین سفر  با ماشین خودمون بود  نهارو تو آستارا خوردیم بعد دایی عباس زنگ زد واسرار کرد با هم بریم عروسی بعد حرکت کردیم به سوی اردبیل خیلی دلم تنگ شده بود خوب شد که رفتیم  خونه بابا بزرگ منم که برم خونه مادری رژیم بیخال شدم افتادم به جان باقلوا  آیلین جونم  هم خیلی خوشحال بود خونه مامان من یه نفسی می کشم  با دایها سرگرم میشی منم خستگی در می کنم  جای خاله جون عمو هادی هم خالی بود .بعد آماده شدیم رفتیم عروسی اولش که خیلی خوب بودی همش می رقصیدی با بچه ها بازی می کردی آخر های عروسی لج آوردی بریم حسابی خوابت می اومد قربونت برم جیگر...
28 خرداد 1393